شناخت مراحل زندگی امام حسين )عليه السلام(
براي شناخت بيش تر و بهتر امام حسين (عليه السلام) بايد مراحل زندگاني آن حضرت (عليه السلام) را به خوبي تحليل كرد. از نظر تحليل تاريخي، زندگي سالار شهيدان را مي توان در پنج مرحله خلاصه كرد كه تنها مرحلهٴ پنجم زندگي آن حضرت (عليه السلام) روشن كنندهٴ سيرهٴ ممتاز ايشان است. البته دوران فراموش نشدني بارداري و پيوند ويژهٴ آن حضرت با مادري بي نظير بحثي جدا مي طلبد.
مرحلهٴ يكم، دوران كودكي آن حضرت بود كه در مهد پرورش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و صديقه كبري سيّدهٴ زنان عالميان حضرت فاطمهٴ زهرا (عليهاالسلام) به سر مي برد. هنگامي كه پيكر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را در پارچه اي پيچيدند و به حضور ايشان آوردند، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گريست و فرمود: «تقتله الفئة الباغية»[2]؛ «گروه ستم گر، او را به قتل مي رسانند». سپس رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) آن حضرت را با سرانگشتان مبارك خود شير دادند و امام حسين (عليه السلام) از اين راه تغذيه كرد كه قسمت مهم غذاي آن حضرت از راه غيب مدد گرفته شد[3]
در اين مرحله، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به بزرگان و سالمندان كه اهل ادراك حديث بودند، امامت آيندهٴ امام حسين (عليه السلام) را خبر مي دادند؛ امّا براي افراد خردسال كه نمي توانستند علوم اسلامي را از محضر آن حضرت كسب كنند، علاقهٴ خود را به امام حسين (عليه السلام) در حدّ عواطف و احساسات بشري خلاصه كرده، به آنان تفهيم مي كردند. مثلا ً گاهي از منبر فرود آمده و او را مي بوسيدند و بر بالاي منبر در دامان خود مي نشاندند و زماني لبان، سينه يا زيرگلوي مبارك آن حضرت را مي بوسيدند.
ناظران مجلس كه از كار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شگفت زده مي ماندند، به هنگام بزرگسالي خود و «واقعهٴ كربلا»، سرّ كار آن حضرت را دريافتند؛ چنان كه در كوفه و شام در مجلس اموي ها برخي مانند «زيد بن ارقم» كه صحنهٴ بي ادبي و اهانت آن ها به لب و دندان هاي مبارك سيدالشهداء (عليه السلام) را ديدند، تقاضاي جلوگيري از اين كار را كردند و اظهار داشتند: ما با چشمان خود ديده ايم كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) لبان حضرت حسين (عليه السلام) را مي بوسيدند؛ «لقد رأيتُ شَفَتَيْ رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ما لا أُحصيه كثره تقبّلهما»[4]
حاضران در جريان كوفه و شام، مردان ميانسالي بودند كه در كودكي خود، صحنه هاي عاطفي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به امام حسين (عليه السلام) را ديده و از اين راه به منزلت آن حضرت واقف بودند. در روز عاشورا نيز كه قاتل ملعون بر بالاي سينهٴ مطهّر آن حضرت نشست، امام حسين (عليه السلام) كه چشمان ملكوتي آن حضرت را خون گرفته بود، فرمودند: «لقد ارتقيت مرتقيً عظيماً طالما قبّله رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)»[5] ؛ "بدان كه بر جاي بلندي پاي گذارده اي و بر سينه اي نشسته اي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را بارها بوسيده است".
مرحلهٴ دوم زندگي امام حسين (عليه السلام) در پرتو تربيت پدر بزرگوارشان حضرت علي (عليه السلام) و بخش كوتاهي از آن در عصر عصمت كبري حضرت فاطمهٴ زهرا (عليهاالسلام) سپري شد. در اين مرحله، امام حسين (عليه السلام) به احترام پدر عظيم الشأن خود خطبه و مانند آن را اظهار نمي كردند؛ زيرا مسؤوليت امامت و رهبري به عهدهٴ اميرمؤمنان بود. همين امر دربارهٴ حضرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) در دوران حيات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) صادق است؛ يعني سخنان و نامه هاي آموزندهٴ آن حضرت (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) صادر شده است.
امام حسين (عليه السلام) در اين دوران به فرمان اميرمؤمنان (عليه السلام) در جنگ ها شركت مي كرد و در همين دوران مبارزهٴ با حكومت ستم، شناخت دوست و دشمن و درس مقاومت و پايداري را فرا گرفت و به منصّهٴ ظهور گذاشت.
مرحلهٴ سوم زندگي آن حضرت (عليه السلام) توأم با امامت امام حسن (عليه السلام) بود. در اين دوره نيز از سالار شهيدان مطالب چشمگيري نقل نشده است؛ بلكه آن حضرت در مسألهٴ امامت و رهبري، تابع برادر خود، امام دوم شيعيان حضرت حسن بن علي (عليهماالسلام) و در نوع نبردها پرچمدار رسمي آن حضرت (عليه السلام) بود.
مرحلهٴ چهارم، زماني است كه امويان، امام حسن (عليه السلام) را مسموم كردند و به شهادت رساندند و معاويه، حكومت خودمختار را به غارت برد و خفقان فكري و عملي بر مناطق مسلمان نشين آن زمان حاكم شد. معاويه، بر پايهٴ شايستگي يا نصب يا شورا به خلافت نرسيد؛ بلكه ستمكارانه خلافت را به غنيمت برد و آن را به سلطنت منحوس تبديل كرد.
از همين رو بود كه برخي افراد، پس از حضور در نزد معاويه به جاي «السلام عليك يا خليفة رسول الله» يا تعبيري شبيه اين، مي گفتند: «السلام عليك أيّها المَلِك»[6]؛ يعني تو خلافت را به سلطنت مبدّل كردي.
چون آخرين درجهٴ كمال، مسألهٴ نبوت و امامت بود، دودمان ننگين اموي براي برهم زدن نظام اسلامي از حلقهٴ اخير (امامت) شروع كردند؛ يعني بناي اسلام كه بر توحيد و نبوت و رسالت استوار بود و آخرين خشت آن را ولايت اهل بيت (عليهم السلام) تشكيل مي داد و با اين مصالح ساختاري و مصالح معماري بنيان مرصوص ساخته شد، بني اميه براي واژگون كردن اين كاخ مجلّل الهي، ابتدا امامت را و كم كم نبوت را از آن جدا نمودند و سرانجام نيز وحي و توحيد را انكار كردند؛ چنان كه يزيد ملعون گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا ٭٭٭٭ خبر جاء و لا وحى نزل[7]
پس از هلاكت معاويه و پايان دسيسه گري هاي او، مرحلهٴ پنجم زندگي سالار شهيدان (عليه السلام) آغاز شد كه كم تر از يك سال بود، ولي به همهٴ زندگي آن حضرت (عليه السلام) بها داد و نهضت ايشان را شهرهٴ جهاني كرد و نيز آن حضرت توانست دينِ مأسور و غارت شده را احيا كند؛ به طوري كه سنّت متروك نبوي و علوي، حيات مجدّد خود را بازيافت و بدعت اموي و مرواني رخت بربست.
استراتژي امام حسين (عليه السلام) در دوران معاويه
1- گسترش معارف توحيدي
امام حسين (عليه السلام) براي رهايي دين الهي از اسارت امويان كوشيد تا معرفت مردم را در زمينهٴ دين گسترش دهد. آن حضرت (عليه السلام) ساليان متمادي، معارف والاي توحيدي را به شاگردان خويش آموخت تا اين آموزه ها را در بستر جامعه به صورت فرهنگ مقبول گسترش دهند و خود نيز در فرصت هاي گوناگون با سخنراني، پيام و نامه مردم را آگاه مي كردند؛ چنان كه از سالار شهيدان پرسيدند: «راه معرفت خدا چيست؟» آن حضرت (عليه السلام) فرمود: «راه خداشناسي، آن است كه مردم هر زمانه اي امام زمان خويش را كه پيروي از او بر همگان واجب است، بشناسند.»[8]
معارف توحيدی آن حضرت توسط دیگر ائمه خصوصا امام صادق علیه السلام ، شرح و بسط شد تا راههایی فراروی سالکان خداشناس گشوده شود.
2- دعوت به عبادت آگاهانه
امام حسين (عليه السلام) در معرّفي دنيا فرمودند: دنيا مانند مسافرخانه اي ثابت نيست كه مسافران مدّتي در آن مي مانند و سپس مي روند و خود مسافرخانه مي ماند. نيز مانند رودخانه نيست كه آب آن روان است و بستر رود، ساكن؛ بلكه هنگام قيام قيامت، دنيا و اهل آن يعني مسافر و مسافرخانه با هم سفر مي كنند و رودخانه و رود هر دو روان مي شوند و جهاني بر جاي نخواهد ماند؛ زيرا روز قيامت، چنين روزي است؛ ﴿يوم تبدّل الأرض غير الأرض و السموات﴾[9].سپس فرمودند: اي مردم! سفر ابدي پيش روي شماست و بايد ره توشه اي مناسب اين سفر فراهم كنيد.
سالار شهيدان (عليه السلام) هدف آفرينش انسان را چنين ترسيم فرمودند: خدا را بشناسد و تنها بندگي او را بپذيرد و بدين سان از پرستش غير او بي نياز شود؛ «إنّ الله جلّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده ماسواه»[10]. معناي اين سخن، آن نيست كه انسان خدا را بشناسد و نماز بخواند و روزه بگيرد و ديگر هيچ. اين ها گوشه اي از معناي عبادت حقيقي است.
عبادت خدا از ژرفاي معارف عقلي و اعتقادي و اوصاف اخلاقي تا همهٴ شؤون مادي و معنوي زندگاني جاري است. كسي كه كارهاي روزانهٴ خويش را مانند خوردن و خوابيدن، نشست و برخاست، سخن گفتن، انتخاب شغل و همسر، تأمين معاش و خانه ساختن طبق دستور دين خدا انجام مي دهد، مشغول عبادت خداست.
كسي كه اهل نماز و روزه و مسجد است، ولي دين در زندگي و كارهاي روزانه اش نقشي ندارد، دانسته يا نادانسته گرفتار انديشهٴ سكولاريستي است. او دين را از دنيا جدا مي انگارد و آن را تنها در نماز و روزه و عبادت هاي فردي خلاصه مي كند. نيز كسي كه براي ازدواج در پي تشريفات زايد و بيهوده و جهيزيه و مهريهٴ سنگين است و براي فراهم كردن اين امور زايل و آفل، شرع و شرف را زيرپا مي نهد، انديشهٴ سكولاريستي دارد. او نمي داند كه دين خدا براي همهٴ امور برنامه دارد و انسان را به زندگي ساده فرا ميخواند. دين مي گويد كه انسان بايد خردمند باشد، نه مختال و وهم زده. خداوند انسان خيال پرداز و فخر فروش را دوست ندارد؛ ﴿إنّ الله لايحبّ كلّ مختال فخور﴾[11]
سالار شهيدان (عليه السلام) با سخناني از اين دست، انسان را به پرستش آگاهانه فراخواندند تا در همهٴ امور زندگي خويش پيرو دين باشند.
سرّ عدم قيام امام حسين (عليه السلام) در دوران حكومت معاويه
معاويه، پس از نبرد با دودمان عصمت و طهارت (عليهم السلام)، خلافت را به غنيمت گرفت و آن را غصب كرد. او در ابتدا خود را اميرمؤمنان و جانشين رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خواند؛ ليكن اندك اندك، خلافت را به سلطنت و پادشاهي مبدّل كرد.
زماني كه خلافت را كه درباره اش آيهٴ ﴿اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي﴾[12] نازل شد، به سلطنت تبديل كردند، وقت قيام نبود؛ زيرا معاويه با شهيد كردن دين ممثّل، يعني حضرت علي (عليه السلام) اصل دين را از بين برد و براي دين دست ساخته و كفرپسند، توليت قائل شد و خود را متولّي آن دانست؛ حال آن كه دين خداپسند، حكومت علي (عليه السلام) بود و دين منهاي ولايت و امامت خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) دين خداپسند نيست؛ ﴿اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً﴾[13]
امام حسين (عليه السلام) در اين دوران، مانند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه در سيزده سال مكه فرصت را براي قيام مناسب نديدند و نيز مانند اميرمؤمنان (عليه السلام) كه مدت ها منزوي بودند و زمان را براي قيام مناسب نمي دانستند، در ده سال پس از رحلت امام حسن (عليه السلام) تا حادثهٴ كربلا، سعي كرد افكار مردم را كم و بيش روشن كند تا معاويه، اين متولي دروغين دين الهي دفن شود و زمينه براي تفكر جديد اسلامي آماده گردد؛ آنگاه قيامي به قصد احياي تفكر الهي و قرآني آغاز كند.
سالار شهيدان، بيست سال، شاهد اسارت دين الهي در دست امويان بود؛ ولي مجالي براي قيام نمي يافت. معاويه، سياستمداري زيرك و حيله گر بود و اگر امام حسين (عليه السلام) در برابر او به پا مي خاست، معاويه او را مانند حضرت امام علي و امام حسن (عليهماالسلام) در شهر خودش به شهادت مي رساند؛ آنگاه خود با پوشيدن جامهٴ ماتم، مردم را مي فريفت و مانع ثمربخشي اين قيام و اثر اين خون مي شد. هدف سالار شهيدان، برپايي نهضتي عظيم بود كه تأثيرش به زمان خاص و مكان مخصوص، محدود نماند و در همهٴ جهان طنين اندازد. از اين رو، در دوران زمامداري معاويه قيام نكرد تا خونش به هدر نرود.
فريبكاري معاويه به حدّي بود كه در نامه هايش به امام علي (عليه السلام) چونان پدري پرهيزگار و زاهد كه پسر تبهكارش را اندرز مي دهد، چنين مي نوشت: «اين نامه اي است از معاويه پسر ابو سفيان، جانشين پيامبر خدا، به علي بن أبي طالب. اي علي! بدان كه خدا و قيامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقيقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمكاري بدار و پارسايي پيشه كن». آنگاه اين گونه نامه ها را در شام منتشر مي كرد و با تبليغ سوء، به شست و شوي مغزي مردم مي پرداخت.
در دوران خفقان معاويه، مردم امام حسين (عليه السلام) را به عنوان حكيم و متكلّم، فقيه و مفسّر نمي شناختند. آنان به گونه اي در جهل و بي خبري فرو رفته بودند كه مسايل ديني و قرآني را از آن حضرت (عليه السلام) كه از دودمان وحي و پروردهٴ كنار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، نمي پرسيدند.
«شيخ صدوق» در كتاب توحيد مي نويسد: «نافع ازرق در حضور حسين بن علي (عليه السلام) از ابن عبّاس مطلبي پرسيد و سالار شهيدان پاسخ او را داد. نافع با گستاخي و جسارت به امام گفت: من از ابن عبّاس پرسيدم، نه از تو. چرا تو پاسخ دادي؟ ابن عبّاس به ناچار گفت: عيبي ندارد. حسين بن علي (عليه السلام) نيز فقيهي دانشمند است»[14]. در آن روزگار، سرگذشت انسان كاملي چون سالار شهيدان كه قرآن ناطق و جانشين رسول خدا بود و به اذن خدا از همهٴ حقايق عالم امكان آگاه بود به جايي رسيده بود كه بدون معرفي ابن عباس شناخته نمي شد.
زماني كه معاويه پسرش يزيد را به جانشيني خويش برگزيد و همگان را به بيعت با او فراخواند، كوفيان با نوشتن نامه اي به امام حسين (عليه السلام) پيشنهاد قيام دادند؛ ولي او خواسته آن ها را نپذيرفت. سپس گروهي از آنان به حجاز رفته، محمّد بن حنفيه را به قيام فراخواندند. او نيز نپذيرفت و موضوع را به ابا عبد الله (عليه السلام) گزارش داد. آن حضرت (عليه السلام) فرمودند: هدف اينان، ريختن خون ما و رسيدن به بهره هاي دنيوي است؛ «إنّ القوم إنّما يريدون أن يأكلوا بنا ويستطيلوا بنا و يستنبطوا دماء الناس و دمائنا»[15]
فرا رسيدن زمان قيام
پس از مرگ معاويه، يزيد بر تخت سلطنت نشست. او جواني خام، سبك سر و همواره در پي خوشگذراني و مي گساري بود. او هر چند خوي جاهلي و طغواي اموي را از پدر به يادگار داشت، ولي زيركي و بينش سياسي را از وي به ارث نبرده بود. بي پروايي او در زير پا نهادن احكام اسلام و آشكار ساختن مفاسد، مردم را از ريا كاري و بي ديني امويان اندكي آگاه كرد و بهترين زمان براي قيام ديني فرا رسيد.
سالار شهيدان تصميم گرفتند كه مردم بخش هاي مهم خاورميانه را (حجاز و يمن و عراق و شام) با نهضتي خونين آگاه كنند. بدين منظور با پاي خويش به مكّه كه ام القراي حجاز بود، رفتند و در راه بارها با مردم سخن گفتند و به اطراف حجاز، پيام و پيك فرستادند.
سالار شهيدان در نامه ها و سخنراني هاي رسمي خود فرمودند: من بدين علّت تصميم به قيام گرفته ام كه از جدّم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم: وقتي حاكمي ستمكار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كرد و سنّت خدا و پيامبر او را به بازي گرفت، بايد با زبان و قلم و سلاح در برابر او ايستاد و هر كسي با چنين زمامداري مبارزه نكند، خداي سبحان او را همتاي آن ستمگر كيفر مي دهد؛ «من رأي سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله، ناكثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، يعمل فى عباد الله بالإثم والعدوان، ثمّ لم يغيّر بقول ولا فعل، كان حقيقاً علي الله أن يدخله مدخله»[16]
نيز شنيدم كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمود: «فرمانروايي بر خاندان ابو سفيان حرام است. اگر روزي معاويه را بر منبر من يافتيد، او را بكشيد»؛ امّا مردم مدينه وي را بر منبر پيامبر(ص) ديدند و او را نكشتند و اينك خدا آنان را به يزيد فاسد و فاسق گرفتار كرده است[17]
اين بود كه امام حسين (عليه السلام) در موسم حج كه همهٴ زائران عازم عرفات بودند، آهنگ مناسك حج نكردند و به سراغ آن ها نرفتند، بلكه با يارانش به سوي عراق رهسپار شد تا توجّه همگان را در اعتمار موقع حج جلب كند.
عزم راسخ امام حسين (عليه السلام)
سالار شهيدان در آغاز قيام به خوبي مي دانست كه سپاهيان سيه روي يزيد كمر به قتل او و ياران اندكْ شمارش بسته اند و مردم نيز او را ياري نخواهند كرد؛ زيرا اينان همان مردماني بودند كه به حضرت علي و امام حسن (عليهماالسلام) وفا نكردند و با امام حسين (عليه السلام) نيز تا آن هنگام بيعت نكرده بودند؛ حتّي مردم كوفه و مقرّ حكومت علي (عليه السلام) كه با آن حضرت بيعت كردند و در نماز جمعه و جماعت و سخنراني او حاضر مي شدند، بر ايشان و امام حسن (عليه السلام) شوريدند. به چنين مردمي اعتمادي نبود؛ به ويژه آن كه در ميانهٴ راه كربلا به امام حسين (عليه السلام) خبر رسيد كه نمايندهٴ رسمي او يعني مسلم را در كوفه، غريبانه به شهادت رسانده اند.
امام حسين (عليه السلام) با وجود همهٴ موانع و مخالفت دوستان و خويشان، تصميم خود را براي ايستادگي در برابر يزيد گرفته و خويشتن را براي شهادت آماده كرده بودند. ايشان مي دانستند كه طبق شرايط ظاهري، راهي براي تشكيل حكومت نيست؛ گرچه ممكن بود از راه هاي غير عادي مبارزهٴ پي گير او ثمر بخش شود و آن حضرت بتواند حكومت عدل الهي را تشكيل دهد.
آن حضرت پيشنهادهای محمد حنفيه مبنی بر رفتن به مکه يا يمن، پيشنهاد وليد و مروان بن حکم برای بيعت با يزيد، عبدالله بن عمر مبنی بر برگشتن به مدينه را رد کردند چرا که عنصر محوري پيام سالار شهيدان، شخصيّت حقوقي انسان متعهّد و رهبر قيادي امّت است؛ يعني هر كه انديشهٴ علمي و انگيزهٴ عملي اش مثل من است، با حكومت سلطه و ظلم كنار نمي آيد و اين مطلب (مبارزهٴ پي گير) تنها وظيفهٴ من نيست، بلكه مسؤوليت همهٴ افرادي است كه مثل من مي انديشند. نيز جريان مقابل من اختصاصي به يزيد ندارد؛ بلكه هر طاغيِ غاشمي كه مانند او مبتلا به جهل علمي و جهالت عملي است، بايد تأديب شود و از كاخ عزّت دروغين به كوخ ذلّت راستين هبوط كند.
سالار شهيدان كه وارث پيامبران اولواالعزم است، براي براندازي نظام سلطه گر اموي مصمّم گشتند و دشواري ها و خطرهايي چون تبعيد، مهاجرت، شهادت و اسارت خانواده و فرزندان را پذيرا شدند. حتّي به ايشان تهمت خارجي بودن زدند و آن حضرت (عليه السلام) را آشوبگر و خرابكار خواندند. آن حضرت (عليه السلام) در پاسخ به اين بهتان هاي ناجوانمردانه، در وصيت نامهٴ رسمي خويش اعلام كردند: «إنى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فى أُمّة جدّى (صلي الله عليه و آله و سلم)، أُريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و أبى على بن أبى طالب»[18]؛ يعني من از همهٴ تهمت هاي ياد شده منزّه ام و از آن ها تبرّي مي جويم. هدف سامي من، همان مقصود راقي پيامبران خداست و راه من نيز همان صراط مستقيم سلف صالحِ نبوّت و ولايت و امامت است.
پرداخت هزينهٴ سنگين براي آزادي دين
امام حسين (عليه السلام) براي رهانيدن دين الهي از اسارت امويان، هزينهٴ سنگيني پرداخت كرد. آن حضرت (عليه السلام) پيش از حركت به سوي كربلا، چند شب پياپي به زيارت مزار پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) رفت و با آن حضرت چنين نجوا كردند: درود بر تو اي پيامبر خدا! من حسين، فرزند تو و فرزند زادهٴ توأم. اين مردم جايگاه مرا نشناختند و حق مرا ضايع نمودند و حرمت مرا نگاه نداشتند. اين است شكوهٴ من به پيشگاه تو تا به ديدارت بشتابم؛ «أنا الحسين بن فاطمة، أنا فرخك و ابن فرختك... إنّهم قد خذلونى و ضيّعونى و إنّهم لم يحفظونى و هذا شكواى إليك حتّي ألقاك»[19]
شب بعد، از خداوند خواستند تا وظيفهٴ ايشان را به آن حضرت (عليه السلام) بنماياند: خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم. به احترام اين مزار و كسي كه در آن است، از تو مي خواهم راهي پيش رويم نهي كه خشنودي تو در آن است؛ «و أنا اَسألك يا ذا الجلال و الإكرام بحقّ هذا القبر و من فيه ما اخترت من أمرى هذا ما هو لك رضي». آنگاه در حالت مناميه پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدند كه به او فرمودند: اكنون، پدر و مادر و برادرت در كنار من هستند. همهٴ ما مشتاق ديدار تو هستيم و تو را در بهشت درجاتي است كه جز با شهادت به آن نمي رسي[20]
تاريخ نگاران نوشته اند كه امام حسين (عليه السلام) در خواب با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سخن گفت؛ ولي گويا اين گفت وگو در حالت «مناميّه» انجام شده بود. حالت مناميه، حالتي خواب گونه است كه انسان هنوز بيدار است و احكام بيدار بر او مترتب است، نه احكام خوابيده. در آن حالت، آنچه ديگران در رؤياي صادق مي بينند، او در بيداري مشاهده مي كند.
چنين حالتي چند بار براي سالار شهيدان پيش آمد. مثلا ً هنگام رفتن به سوي كربلا، امام حسين (عليه السلام) فرمودند: ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾[21]. امام سجّاد (عليه السلام) پرسيد: چرا ﴿إنّا لله﴾ مي گوييد؟ فرمودند: اكنون در حالتي بودم كه به من خبر رسيد، اين قافله را مرگ بدرقه مي كند[22]. در صبح عاشورا نيز امام حسين (عليه السلام) در حالت مناميه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدند كه فرمودند: تو امشب مهمان ما خواهي بود[23]
امام حسين (عليه السلام) با آگاهي از فضاي سياسي سياه زمانه، منتظر دستور وحياني بودند تا تكليف الهي خويش را انجام دهند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در حالت مناميه به او فرمودند: تو را در بهشت مقام والايي است كه جز با شهادت به آن مقام نخواهي رسيد. خانواده و فرزندانت را نيز به همراه خويش ببر؛ زيرا خواست خداوند اين است كه آنان اسير شوند[24]. برخي از دوستان و نزديكان امام حسين (عليه السلام) به او گفتند: خاندان شما عزيزترين خاندان و خواهرت زينب كبرا (عليهاالسلام) عقيلهٴ بني هاشم و بهترين زن روي زمين است. بنابراين، اينان را با خويش به عراق نبر تا اسير امويان نگردند؛ ولي امام نپذيرفت؛ چنان كه انبياي سَلَف، پيشنهاد سازش يا كوتاه آمدن يا سكوت و تقيّهٴ همراهان نزديك خود را نمي پذيرفتند.
[1]. شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی ، خلاصه صفحات 169-205[2] ـ بحارالأنوار، ج 33، ص 7.[3] ـ كافي، ج 1، ص 464.[4] ـ ارشاد، ج 2، ص 114.[5] ـ ناسخ التواريخ، ج 2، ص 390.[6] ـ بحارالأنوار، ج 33، ص 291.[7] ـ أعيان الشيعه، ج 1، ص 616.[8] ـ بحار الأنوار، ج5، ص312، ح1.[9] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.[10] ـ بحارالأنوار، ج5، ص312، ح1.[11] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 18.[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.[14] ـ توحيد صدوق، ص80.[15] ـ البداية والنهاية، ج8، ص174.[16] ـ بحار الأنوار، ج44، ص381.[17] ـ الفتوح، ج5، ص17.[18] ـ بحار الأنوار، ج44، ص329.[19] ـ الفتوح، ج5، ص19؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 337.[20] ـ الفتوح، ج5، ص20؛ بحار الأنوار، ج44، ص328.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.[22] ـ بحار الأنوار، ج44، ص379.[23] ـ كلمات الإمام الحسين (عليه السلام)، ص 413.[24] ـ بحار الأنوار، ج44، ص328.
منبع : وب سایت بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسرا