ربوبيّت و خداوندگارى و ولايت، به عبارت ديگر كمال و قدرتى كه در اثر عبوديّت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر مىگردد، منازل و مراحلى دارد:
اوّلين مرحله اين است كه الهام بخش و تسلّط بخش انسان بر نفس خويشتن است. به عبارت ديگر، كمترين نشانه قبولى عمل انسان در نزد پروردگار اين است كه اوّلًا بينشى نافذ پيدا مىكند، روشن و بيناى خود مىگردد؛ قرآن كريم مىفرمايد:
انْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً «انفال/ 29.».
اگر تقواى الهى را داشته باشيد، خداوند مايه تميزى براى شما قرار مىدهد.
و نيز مىفرمايد:
وَ الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا « عنكبوت/ 69.».
آنان كه در راه ما بكوشند، ما راههاى خويش را به آنها مىنمايانيم.
و ثانياً آدمى بر نفس و قواى نفسانى خويش غالب و قاهر مىگردد، اراده انسان در برابر خواهشهاى نفسانى و حيوانى نيرومند مىگردد، آدمى حاكم وجود خويش مىشود، مديريّت لايقى نسبت به دايره وجود خودش كسب مىكند. قرآن كريم درباره نماز مىفرمايد:
انَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ « عنكبوت/ 45.».
محقّقا نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مىدارد.
درباره روزه مىفرمايد:
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقونَ « بقره/ 183».
بر شما روزه نوشته شد آنچنانكه بر امّتان پيشين نوشته شد، بدان جهت كه شايد تقوا و نيروى خود نگهدارى، كسب كنيد.
درباره هر دو عبادت مىفرمايد:
يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَعينوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ « بقره/ 153.».
اى اهل ايمان! از نماز و از صبر (روزه) كمك بخواهيد و از اين دو منبع نيرو استمداد كنيد.
در اين مرحله از عبوديّت، آن چيزى كه نصيب انسان مىگردد اين است كه ضمن يك روشن بينى، خواهشها و تمايلات نفسانى انسان مسخّر وى مىگردد. به عبارت ديگر، اوّلين اثر عبوديّت، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است.
مرحله دوم، تسلّط و ولايت بر انديشههاى پراكنده، يعنى تسلّط بر نيروى متخيّله است.
از عجيبترين نيروهاى ما قوّه متخيّله است. به موجب اين قوّه است كه ذهن ما هر لحظه از موضوعى متوجّه موضوعى ديگر مىشود و به اصطلاح تداعى معانى و تسلسل خواطر صورت مىگيرد. اين قوّه در اختيار ما نيست، بلكه ما در اختيار اين قوّه عجيب هستيم و لهذا هر چه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم كه متوجّه چيز ديگر نشود براى ما ميسّر نيست؛ بىاختيار قوّه متخيّله ما را به اين سو و آن سو مىكشاند. مثلًا هر چه مىخواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم، يعنى هر چه مىخواهيم اين شاگرد را بر سر كلاس نماز حاضر نگه داريم، نمىتوانيم؛ يك وقت متوجّه مىشويم كه نماز به پايان رسيده است و اين شاگرد در سراسر اين مدّت «غايب» بوده است.
رسول اكرم تشبيه لطيفى دارد در اين زمينه؛ دل را- دل افرادى كه مسخّر قوّه متخيّله است- به پرى تشبيه مىكند كه در صحرايى بر درختى آويخته شده باشد كه هر لحظه باد او را پشت و رو مىكند. فرمود:
مثل القلب مثل ريشة في الفلاة، تعلّقت في اصل شجرة يقلّبها الرّيح ظهرا لبطن « نهج الفصاحة و جامع صغير، ج 1/ ص 102».
گفت پيغمبر كه دل همچون پرى است در بيابانى اسير صرصرى است
باد پر را هر طرف راند گزاف گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حديث ديگر آن دل را چنان كآب جوشان ز آتش اندر غازقان
هر زمان دل را دگر رايى بود آن نه از وى بلكه از جايى بود
حديث ديگرى كه در اين ابيات، مولوى اشاره كرده اين است:
لقلب ابن ادم اشدّ انقلابا من القدر اذا اجتمعت غليا « مسند احمد، ج 6/ ص 4».
همانا دل فرزند آدم از ديگ در حال جوشيدن بيشتر زير و بالا مىشود.
ولى آيا انسان جبراً و اضطراراً محكوم است كه همواره محكوم انديشه باشد و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره از شاخى به شاخى مىپرد حاكم مطلق وجود او باشد، و يا اينكه محكوميّت در برابر قوّه متخيّله از خامى و ناپختگى است، كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را مطيع خود گردانند؟
شقّ دوم صحيح است. يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است، و گرنه اين قوّه شيطان صفت مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمىدهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مىگرداند. مولوى چقدر عالى مىگويد:
جان همه روزه لگدكوب از خيال و ز زيان و سود و از خوف زوال
نى صفا مىماندش نى لطف و فر نى به سوى آسمان راه سفر
و هم او در شرح اين حديث نبوى: «تنام عيناى و لا ينام قلبى» « جامع الصغير، ج 1/ ص 133.»
(دو چشمم مىخوابند امّا دلم بيدار است) مىگويد:
گفت پيغمبر كه عيناى ينام لا ينام القلب عن ربّ الانام
چشم تو بيدار و دل رفته به خواب چشم من خفته دلم در فتح باب
همنشينت من نىام سايه من است برتر از انديشهها پايه من است
زانكه من ز انديشهها بگذشتهام خارج از انديشه پويان گشتهام
حاكم انديشهام محكوم نى چون كه بنّا حاكم آمد بر بنى
جمله خلقان سخره انديشهاند زين سبب خسته دل و غم پيشهاند
من چو مرغ اوجم انديشه مگس كى بود بر من مگس را دسترس
چون ملالم گيرد از سفلى صفات بر پرم همچون طيور الصّافّات
سالكان راه عبوديّت، در دومين مرحله، اين نتيجه را مىگيرند كه بر قوّه متخيّله خويش ولايت و ربوبيّت پيدا مىكنند؛ آن را برده و مطيع خويش مىسازند. اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و ضمير به سائقه فطرى خداخواهى هر وقت ميل بالا كند، اين قوّه با بازيگريهاى خود مانع و مزاحم نمىگردد.
بگذريم از انسانى مانند على (عليه السّلام) و زين العابدين (عليه السّلام) كه چنان در حال نماز مجذوب مىشوند كه تيرى را از پاى على (عليه السّلام) بيرون مىآورند و او از شدّت استغراق به خود باز نمىگردد و متوجّه نمىشود؛ يا فرزند خردسال زين العابدين (عليه السّلام) در حالى كه آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندى سقوط مىكند و دستش مىشكند، فرياد بچّه و زنهاى خانه غوغا مىكند و بالأخره شكسته بند مىآيد و دست بچّه را مىبندد، زين العابدين (عليه السّلام) پس از فراغ از نماز- يعنى پس از بازگشت از اين سفر آسمانى- چشمش به دست بچّه مىافتد و با تعجّب مىپرسد كه مگر چه شده است كه دست بچّه را بستهايد؟ معلوم مىشود اين فرياد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج كند؛ آرى، بگذريم از اين رديف انسانها، در ميان پيروان آنها ما در عمر خود افرادى را ديدهايم كه در حال نماز آنچنان مجموعيّت خاطر و تمركز ذهن داشتهاند كه به طور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بودهاند. استاد بزرگوار و عاليقدر ما مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى (اعلى اللّه مقامه) از اين رديف افراد بود.
براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست، نمىباشد. رياضت كشان از راههاى ديگر وارد مىشوند و حدّاكثر اين است كه از راه مهمل گذاشتن زندگى و ستم بر بدن، اندكى بدان دست مىيابند، ولى اسلام از راه عبادت- بدون اينكه نيازى به آن كارهاى ناروا باشد- اين نتيجه را تأمين مىكند.
توجّه دل به خدا و تذكّر اينكه در برابر ربّ الارباب و خالق و مدبّر كل قرار گرفته است، زمينه تجمّع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مىكند.
زلف آشفته او باعث جمعيّت ماست چون چنين است پس آشفتهترش بايد كرد
دريغ است كه در اينجا تأييدى از شيخ فلاسفه اسلام، اعجوبه دهر، كه از بركت تعليمات اسلام، انديشههاى فلسفى را به جايى رسانده است كه پيشينيان يونانى و ايرانى و هندى و غير آنها هرگز نرسيدهاند، نقل نكنيم. اين مرد بزرگ در نمط نهم اشارات پس از تشريح عبادت عوامانه كه تنها براى مزد است و ارزش زيادى ندارد، به عبادتهاى مقرون به معرفت مىپردازد؛ مىگويد:
و العبادةُ عندَ العارفِ رياضةٌ ما لِهِمَمِهِ و قَوَى نفسه المتوهّمة و المتخيّلة ليجرّها بالتّعويد عن جنابِ الغرورِ الى جنابِ الحقِّ فتصيرُ مسالمةً للسّرِّ الباطنِ حينَما يستجلى الحقّ لا تنازعه فيخلص السّرّ الى الشروق الساطع.
عبادت از نظر اهل معرفت، ورزش همّتها و قواى وهميّه و خياليّه است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آنها را از توجّه به مسائل مربوط به طبيعت و مادّه به سوى تصوّرات ملكوتى بكشاند و در نتيجه، اين قوا تسليم «سرّ ضمير» و فطرت خداجويى انسان گردند و مطيع او شوند به حدّى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه حق بر آيد، اين قوا در جهت خلاف فعّاليّت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل علوى و سفلى ايجاد نشود و «سرّ باطن» بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق نمايد.
مرحله سوم اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحلهاى مىرسد كه در بسيارى از چيزها از بدن بىنياز مىگردد در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است.
روح و بدن نيازمند به يكديگرند. حيات بدن به روح است. روح صورت و حافظ بدن است. سلب علاقه تدبيرى روح به بدن مستلزم خرابى و فساد بدن است. و از طرف ديگر روح در فعّاليّتهاى خود نيازمند به استخدام بدن است، بدون به كار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به كارى نيست. بىنيازى روح از بدن به اين است كه در برخى از فعّاليّتها از استخدام بدن بىنياز مىگردد. اين بىنيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرّر و گاهى به طور دائم صورت مىگيرد. اين همان است كه به «خلع بدن» معروف است.
سهروردى حكيم اشراقى معروف گفته است «ما حكيم را حكيم نمىدانيم مگر آنكه بتواند خلع بدن كند». ميرداماد مىگويد «ما حكيم را حكيم نمىدانيم مگر آنكه خلع بدن براى او ملكه شده باشد و هر وقت اراده كند عملى گردد».
همان طور كه محقّقان گفتهاند، خلع بدن دليل بر كمال زيادى نيست؛ يعنى افرادى كه هنوز از عالم «مثال» عبور نكرده و قدم به غيب معقول نگذاشتهاند، ممكن است به اين مرحله برسند.
مرحله چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مىآيد به طورى كه در حوزه بدن خود شخص اعمال خارق العاده سر مىزند. اين مطلب دامنه بحث زيادى دارد. امام صادق (عليه السّلام) فرمود:
ما ضعف بدن عمّا قويت عليه النّيّة « امالى صدوق/ ص 293.».
آنچه كه همّت و اراده نفس در آن نيرومند گردد و جدّاً مورد توجّه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمىدهد.
مرحله پنجم كه بالاترين مراحل است اين است كه حتّى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مىگيرد و مطيع انسان مىشود. معجزات و كرامات انبياء و اولياء حق از اين مقوله است.
مسأله معجزات و كرامات خود مسأله قابل بحثى است كه جداگانه درباره توجيه آن بايد بحث شود. تديّن به يكى از اديان آسمانى ملازم با قبول و ايمان به خرق عادت و معجزه است؛ مثلًا يك نفر مسلمان نمىتواند مسلمان باشد و به قرآن ايمان و اعتقاد داشته باشد ولى منكر معجزه و خرق عادت باشد. از نظر حكمت الهى اسلامى، مشكل معجزه يك مشكل حل شده است و البتّه بررسى اين مسأله مستلزم بحث در مقدّمات زيادى است. ما در اينجا از نظر بحث «ولايت تصرّف» در آن بحث مىكنيم و طبعاً طرف سخن ما افرادى هستند كه به قرآن ايمان و اعتقاد دارند و وقوع معجزات را اعتراف دارند. سخن ما با آنها در اين جهت است كه معجزه جز مظهرى از ولايت تصرّف و ولايت تكوينى نيست. بگذريم از قرآن كه علاوه بر جنبه معجزه بودن، كلام خداوند است نه كلام پيغمبر و وضع استثنائى دارد در ميان همه معجزات، معجزه بدان جهت صورت مىگيرد كه به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده داده شده كه مىتواند به اذن و امر پروردگار در كائنات تصرّف كند، عصايى را اژدها نمايد، كورى را بينا سازد و حتّى مردهاى را زنده كند، از نهان آگاه سازد. اين قدرت و آگاهى براى او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديك شدن به كانون هستى پيدا مىشود و «ولايت تصرّف» جز اين چيزى نيست.
برخى مىپندارند كه در وجود معجزه، شخصيّت و اراده صاحب معجزه هيچ گونه دخالتى ندارد، او فقط پرده نمايش است، ذات احديّت مستقيماً و بلا واسطه آن را به وجود مىآورد، زيرا كار اگر به حدّ اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامى باشد خارج است؛ پس آنگاه كه معجزه صورت مىگيرد، انسانى در كائنات تصرّف نكرده است، بلكه خود ذات احديّت است كه مستقيماً و بدون دخالت اراده انسان، در كائنات تصرّف كرده است.
اين تصوّر اشتباه است. گذشته از اينكه علوّ ذات اقدس احديّت ابا دارد كه يك فعل طبيعى بلا واسطه و خارج از نظام از او صادر گردد، اين تصوّر بر خلاف نصوص قرآنى است. قرآن در كمال صراحت آورنده «آيت» (معجزه) را خود رسولان مىداند ولى البتّه با اذن و رخصت ذات احديّت. بديهى است كه اذن ذات احديّت از نوع اذن اعتبارى و انسانى نيست كه با لفظ و يا اشاره، ممنوعيّت اخلاقى يا اجتماعى او را از بين ببرد. اذن پروردگار همان اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين اثرى مىگردد و اگر خداوند نخواهد، آن كمال را از او مىگيرد. در سوره مباركه مؤمن آيه 78 مىفرمايد:
وَ ما كانَ لِرَسولٍ انْ يَأْتِىَ بِايَةٍ الّا بِاذْنِ اللَّهِ.
هيچ پيامبرى را نرسد كه آيت (معجزه) بياورد مگر با اذن خداوند.
در اين آيه كريمه آورنده آيت را پيامبران مىداند ولى به اذن پروردگار.
مخصوصاً كلمه «اذن پروردگار» اضافه مىشود كه توهّم نشود كه كسى از خودش در مقابل ذات حق استقلال دارد و همه بدانند كه «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللّهِ» هر حول و قوّهاى- اعمّ از اندك يا بسيار، كوچك يا بزرگ- متّكى به ذات اقدس احديّت است؛ هر موجودى در هر مرتبهاى مجراى اراده و مشيّت الهى است و مظهرى از مظاهر آن است؛ پيامبران در هر كار و از جمله در اعجاز خود متّكى و مستمدّ از منبع لا يزال غيبى هستند.
در سوره مباركه نمل، داستان سليمان و ملكه سبا را نقل مىكند. سليمان، ملكه سبا را احضار مىكند و ملكه به حضور سليمان روانه مىشود. سليمان از حاضران مجلس مىخواهد كه تخت ملكه را پيش از ورود خودش حاضر نمايند. برخى داوطلب مىشوند و سليمان به نوع كار آنها راضى نمىشود تا آنكه:
قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ انَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ « نمل/ 40.».
آن كه دانشى از لوح محفوظ نزد او بود گفت: من پيش از آنكه چشم به هم بزنى آن را حاضر مىكنم (و حاضر كرد).
تعبير قرآن اين است كه آن دانشمند گفت: «من آورنده آن در اين مدّت كم هستم». پس حول و قوّه را به خود نسبت مىدهد و بعلاوه مىگويد آن كه دانشى از لوح محفوظ نزدش بود چنين گفت؛ اشاره به اينكه اين كار خارق العاده را به موجب نوعى دانش كرد و آن دانش از نوع علومى كه در دفترهاى بشرى تاكنون ثبت شده نيست؛ دانشى است كه با ارتباط و اتّصال به لوح محفوظ يعنى با قرب به ذات حق مىتوان بدان رسيد.
و باز قرآن صريحا درباره خود اين پيامبر مىگويد:
فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرى بِامْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اصابَ وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ وَ اخَرينَ مُقَرَّنينَ فِى الاصْفادِ، هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ اوْ امْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ « ص/ 36- 39.».
ما باد را مسخّر وى ساختيم در حالى كه به آسانى به امر و اراده او هر جا بخواهد حركت مىكند، و همچنين شياطين هر سازنده و هر زير آب رونده را و ديگرانى كه در زنجير بسته شده بودند. اى سليمان! اين است بخشش بىحساب ما، پس با توست كه ببخشى يا نگه دارى.
در آياتى كه درباره معجزات حضرت عيسى مسيح آمده نيز از تعبيرات قرآن همين مطلب استفاده مىشود. به واسطه پرهيز از اطاله از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.
مقصود اين است كه با قبول قرآن نتوان منكر ولايت تصرّف در كائنات شد؛ و امّا اگر كسى بخواهد صرفاً با موازين علمى و فلسفى اين مطلب را رسيدگى كند، البتّه داستان ديگرى است و از هدف فعلى ما خارج است.
در خاتمه نكتهاى را توضيح مىدهيم: همه اين مراحل نتيجه «قرب» به پروردگار است و قرب به حق يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى. در حديث معروف و مشهور قدسى كه شيعه و سنّى آن را روايت كردهاند به صورت بسيار زيبايى اين حقيقت بيان شده است. امام صادق (عليه السّلام) از رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت مىكند كه:
قال اللّه عزّ و جلّ: ما تقرّب الىّ عبد بشىء احبّ الىّ ممّا افترضت عليه و انّه ليتقرّب الىّ بالنّافلة حتّى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى يبصر به و لسانه الّذى ينطق به و يده الّتى يبطش بها. ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطيته « كافى، ج 2/ ص 352.».
خداوند مىگويد: هيچ بندهاى با هيچ چيزى به من نزديك نشده است كه از فرائض نزد من محبوبتر باشد. همانا بنده من به وسيله نوافل و مستحبّات- كه من فرض نكردهام ولى او تنها به خاطر محبوبيّت آنها نزد من انجام مىدهد- به من نزديك مىشود تا محبوب من مىگردد. همينكه محبوب من گشت، من گوش او مىشوم كه با آن مىشنود و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد و دست او مىشوم كه با آن حمله مىكند. اگر مرا بخواند، اجابت مىكنم و اگر از من بخواهد، مىبخشم.
در اين حديث جان مطلب ادا شده است: عبادت موجب تقرّب، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست؛ يعنى با عبادت انسان به خدا نزديك مىشود و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مىيابد و در اثر آن عنايتها گوش و چشم و دست و زبان او حقّانى مىگردد؛ با قدرت الهى مىشنود و مىبيند و مىگويد و حمله مىكند، دعايش مستجاب و مسؤولش برآورده است.
برگرفته از مجموعه آثار استاد شهيد مرتضي مطهري ، جلد سوم