02 آذر, 1398 14:30
ابوالحسین بن ابی البغل کاتب میگوید:
از طرف «ابی منصور بن صالحان» مامور انجام کاری شدم. امّا از من اشتباهی سرزد، به نحوی که او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متواری و مخفی شدم. و ماموران وی به دنبال من بودند.
در یکی از شبهای جمعه به طرف حرم امام کاظم و امام جواد علیهماالسّلام برای زیارت و دعا رفتم. هیچکس جز «اباجعفر» خادم حرم در آنجا نبود. به وی گفتم: درهای حرم را ببند. زیرا ممکن است کسی قصد سوئی نسبت به من داشته باشد. او نیز قبول کرد و درها را بست.
نیمه شب، در آنجا مشغول دعا و زیارت و نماز بودم که ناگاه مردی را دیدم که مشغول زیارت امام کاظم علیه السّلام است. او به حضرت آدم علیه السّلام و انبیاء عظام علیهم السّلام درود فرستاد، به هریک از ائمّه معصومین علیهم السّلام سلام داد بجز امام دوازدهم.
من تعجّب کردم و با خود گفتم: شاید نام حضرت را فراموش کرده، یا ایشان را نمی شناسد، و یا شاید به امامت ایشان اعتقاد ندارد.
زیارتش که به پایان رسید دو رکعت نماز خواند و به سمت قبر مطهّر امام جواد علیه السّلام رفت، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو رکعت نماز خواند.
پس از نماز به من فرمود:
ای ابو الحسین بن ابی البغل! با دعای فرج چقدر آشنایی؟
گفتم: کدام دعا؟
فرمود: دو رکعت نماز بخوان و بعد از نماز بگو:
«یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح، یا من لم یؤاخذ بالجریرة و لم یهتک السّتر، یا عظیم المنّ یا کریم الصّفح یا حسن التّجاوز، یا واسع المغفرة، یا باسط الیدین بالرّحمة، یا منتهی کلّ نجوی، و یا غایة کلّ شکوی، یا عون کلّ مستعین، یا مبتدئا بالّنعم قبل استحقاقها.
سپس بگو:
یاربّاه (۱۰مرتبه) یاسیداه (۱۰مرتبه) یامولاه (۱۰مرتبه) یاغایتاه (۱۰مرتبه) یا منتهی غایة رغبتاه (۱۰مرتبه) اسألک بحقّ هذه الأسماء و بحقّ محمّد و آله الطّاهرین علیهم السّلام الّا ما کشفت کُربی و نفّست هَمّی و فرّجت غَمّی و اصلحت حالی.
پس هر حاجتی که داری از خداوند مسئلت نما.
سپس گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و 100بار بگو:
«یا محمّد یا علی! یا علی یا محمّد اکفیانی فانّکما کافیای وانصرانی فانّکما ناصرای».
سپس گونه چپ صورتت را بر زمین بگذار و 100بار بگو: «ادرکنی» بسیار تکرار کن.
سپس به اندازه یک نفس بگو «الغوث الغوث الغوث...»
آنگاه سر از سجده بردار که ان شاء اللّه خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود».
وقتی من مشغول نماز و دعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از این که نماز و دعایم به پایان رسید، درها را بررسی نمودم دیدم همه درها بسته و قفل زده هستند.
پیش ابو جعفر خادم رفتم و گفتم: این مرد که بود؟ چطور وارد حرم شد؟
ابو جعفر گفت: کدام مرد را میگویی؟ درها بسته و قفل زده هستند، من هم برای کسی باز نکردم.
من آنچه را که دیده بودم برای او تعریف کردم.
گفت: او مولایمان صاحب الزمان علیه السّلام است، من بارها ایشان را وقتی حرم خالی است دیده ام.
بخاطر موقعیتی که از دست داده بودم، ناراحت شدم.
صبح که شد، از حرم به طرف مخفیگاه خود رفتم.
هنگام صبح، مأمورین صالحان با خواهش بسیار و قول امان از دوستانم سراغ مرا گرفته بودند.
من هم با یکی از دوستان مورد اعتمادم از مخفی گاه خارج شده و با ابی منصور ملاقات کردم. وقتی مرا دید به پا خاست و با رفتار خوب، بسیار مرا احترام کرد.
آنگاه گفت: یعنی آنقدر ناراحت شده بودی که از من به صاحب الزّمان علیه السّلام شکایت کردی؟
گفتم: من فقط درخواستی ساده و دعایی معمولی کردم.
گفت: چه میگویی؟ دیشب (شب جمعه) بدون مقدّمه مولایم صاحب الزمان علیه السّلام را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار کنم، و از این ستمی که بر تو کرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.
گفتم: لا اله الّا اللّه! من نیز مولایمان علیه السّلام را بدون مقدمه در بیداری دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را که دیده بودم شرح دادم.
او از این داستان بسیار تعجّب کرد. پس از آن از ابی منصور بن صالحان کارهای شایسته و بزرگی سر زد. من هم به برکت مولایمان صاحب الزمان علیه السّلام به مقاماتی در دستگاه او رسیدم که اصلا به فکرم نمیرسید.
منابع:دلائل الامامه، ص 299- 301، معرفة من شاهد؛ بحارالانوار، ج51، ص 304- 306
|