جلسه هفتگی درس اخلاق حوزه علمیه جامعه امیرالمومنین (ع)، با سخنرانی استاد برجسته حوزه علمیه قم، حضرت آیت الله توکل و با حضور اساتید و طلاب این حوزه مبارکه برگزار گردید.
مشروح رهنمود های ایشان به شرح زیر می باشد:
بسم الله الرحمن الرحیم
در ادامه بحث جلسه قبل در رابطه با امام شناسی، خلاصهای از بحث جلسه قبل را فهرستوار خدمت عزیزان بیان کنم تا مسیر بحث به دست عزیزان بیاید. خلاصه بحث قبلی این بود که خداوند عالم غنی مطلق است، به ما مطلقاً نیاز ندارد. اما ما را آفریدند، به عبادت ما را امر کردند تا به برکت عبادت، ما بالا بیاییم و چیزی گیر ما بیاید. نکته دوم بحث شکر منعم بود که هم یک بحث عقلی است و هم عرفی. تمام عقلای عالم و اهل عرف تشکر کردن از کسی را که لطفی به ما کردهاست، لازم میدانند. منتهی تشکر کردنها با خود آن منعم باید تناسب داشته باشد. خدواند عالم بینیاز محض است و غنی مطلق است. ما چگونه از او تشکر کنیم. عقل ما راه تشکر از خدا را نمیفهمد و لذا افرادی باید بیایند از طرف خداوند عالم به ما بفهمانند؛ آنکه خالق توست و منعم تمام نعمتهای توست، او فرمود از من اینجوری تشکر کنید. مثلاً نماز صبح را دو رکعت و با این کیفیت بخوانید. نماز ظهر را با یک کیفیت دیگر. و لذا ارسال انبیاء اینجا سرباز میکند تا به ما بفهماند، راه تشکر از خداوندی را که منعم است، اما بینیاز محض است. بعد وارد بحث بعدی شدیم، برای اینکه ما بتوانیم رسول واقعی را بشناسیم و هر کسی ادعای رسول بودن نکند، ما باید یک فرقی را بین رسول و افراد عادی قرار بدهیم. رسولها دو بُعدی بودند؛ یک بُعد آنها بُعد عادی بود و یک بُعد، بُعد نورانی بود. با بعد نورانی در تماس با خدای عالم هستند و با بعد عادی با ما در تماس هستند. که ما هر دو بعد را در این آیه جمع کردیم؛ « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحي إِلَيَّ »[1] من مثل شما هستم اما به من وحی میشود. ما گفتیم که وحی همان بعد نورانی است که انبیاء دارند و این بعد نورانی باعث ارتباط آنها با خدای عالم میشود. چون ما آن بعد را نداریم ما نمیتوانیم مرتبط بشویم. تا اینجا بحثی که جلسه قبل انجام شد.
سوره مبارکه انبیاء آیه 73 می فرماید:« وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ما اینها را ائمه و رهبر قرار دادیم، چرا «جَعَلنا» ما این کار را کردیم. چرا؟ چون نورانیت صفای باطن امر دیدنی نیست. که ببینیم و وقتی دیدیم به دنبال کسی برویم. امری باطنی است، کسی در درونش نورانیت دارد. ما از درون افراد اطلاع نداریم. و لذا اونی که از درون افراد باخبر است، او باید تأیید کند که چه کسی نبی و حجت باشد و چه کسی نباشد. و لذا میفرماید؛ ما قرار دادیم که از درون افراد اطلاع داریم و مردم نمیتوانند او را به عنوان حجت تأیید کنند. « يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» آنها به امر ما هدایت را انجام میدهند و دست مردم را میگیرند. مردم یک عده افراد عادی هستند. اما یک عده هم باسواد هستند. ما نمیتوانیم اینها را یک فرم قرار دهیم. کسی که باسواد هست، استدلال و دلیل و برهان میخواهد. ولی یک عده عوام هستند. و لذا آنکه حجت خداست باید ببیند این انسان مخاطب او از چه راه قانع میشود و از همان راه جلو بیاید و لذا روایت دارد:« إنّا مَعاشِرَ الأَنبِياءِ اُمِرنا أن نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدرِ عُقولِهِم»[2] ما طبقه انبیاء همه مأموریم با مردم صحبت کنیم طبق درک و فهم و عقل آنها. یک طرف عوامه و به استدلال نیاز ندارد با چند تا موعظه به راه میآید. یکی عوامه اما با موعظه به راه نمیآید، این به استدلال و برهان نیاز دارد. آدمی لجباز است، به حرف عادی به راه نمیآید، برای او یک راه سومی باید پیدا کرد. یک نفر از امام(ع) پرسید: آیا خدایی هست؟ امام فرمود: بلی. گفت: چندتاست؟ امام فرمود: یکی است. گفت: من میگویم دوتاست. اول بحث با لجبازی شروع شد. اینجا دیگر موعظه کاربردی ندارد و بایستی از فن بحث استفاده کرد. امام فرمود: اگر تو میگویی دوتاست، پس وجود یکی را هم قبول داری منتهی میگویی با آن یکی، یکی دیگر هم هست. اول ثابت کن که هست تا من ردّش کنم. طرف مقابل از جواب باز ماند.
جاثلیق مسیحی از امام پرسید: کجای عالم است که فقط یکبار آسمان را دید و دیگر ندید. امام فرمود: کف رود نیل زمانی که کنار رفت تا موسی از آن عبور کند و بعد از عبور موسی به حال خود بازگشت. و همان یکبار آسمان را دید. این معماست و امام باید به تمام ابعاد اطلاع داشته باشد. «یَهدُون بِأمرِنا» با فرمان ما هدایت میکنند با این قید که به کی، چی بگویند را باید مسلط باشند.
« وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدينَ»[3] این قید آخر خیلی مهم است که توضیح خواهم داد. اعتقاد ما به این است که آنکه حجت خداست، اولاً: علمش را از مردم نگرفته باشد. مکتب نرفته و استادی نداشته باشد چون اگر یک نفر استاد او بود. او در امامت مقدم است. چون استادش است. ابوبکر وقتی خلیفه شد به پدرش نامه نوشت که من خلیفه مسلمین شدم. پدرش گفت چرا تو شدی، علی که از نظر علمی افضل از تو بود. ابوبکر جواب داد: چون من سنّم از علی بیشتر است. گفت: اگر سن ملاک باشد من از تو بزرگترم چرا من نشدم. اگر کسی بود که از نظر علمی بالاتر از امام بود، او باید امام باشد. ثانیاً: امام باید علمی داشته باشد که بر تمام اوضاع اشراف داشته باشد. لذا اعتقاد ما این است که حجت خدا چه پیامبر چه امام باید علمش لدنی باشد.
به داستان موی و فرعون در سوره شعرا آیه 16 تا 18 توجه بکنید. میفرماید: « فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ» ای موسی و هارون نزد فرعون بروید. «فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ» و بگویید ما فرستاده خدا هستیم، « أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ» بنی اسرائیل را رها کن و با ما رهسپار کن. فرعون گفت:«قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِین» آیا ما تو را بزرگ نکردیم تو دستپرورده ما بودی. موسی گفت:« فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ» از شما خوفی پیش آمد و از میان شما رفتم و خدا به من علم داد و مرا فرستاده قرار داد. و لذا تو نقشی در تربیت و علم من نداشتی. و موسی اینگونه جواب هارون را داد. « قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ» فرعون وقتی از نظر علمی کم آورد به وادی تهدید رفت و گفت که تو را به زندان خواهم انداخت تا در آنجا بپوسی. موسی نیز در جواب او از قدرت الهی استفاده کرد. «قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ» موسی عصا را انداخت و عصا تبدیل به اژدها شد و فرعون به وحشت افتاد. پس حجت خدا هم باید علمی داشته باشد که احدی بر او برتری نداشته باشد. به این میگویند علمی وهبی خدادادی. و نیز باید قدرتی الهی داشته باشد که کسی را یارای مقابله با آن نباشد.
پس تا الان انبیاء ظاهرشان مثل ماست. در باطن نورانیت دارند که ما نداریم، سوم علم آنها الهی است و نزد کسی درس نخوانده باشند، چهارم قدرتی داشته باشند که مافوق تمام قدرتها باشد.
«و کانُوا لَنا عابِدین» اگر انسان عنوان عبدالله پیدا کرد صفات الله در او ظهور میکند و او میشود آیینه الله. لذا آنکه عبودیت دارد، مقامات هم دارد.پیامبر اکرم اگر افضل الناس شده، چون اعبد الناس بود. اولین مقاماتی که انبیاء به آن نائل میشوند، عبودیت است. بعد از آن رسول الله است. لذا یکی از دلایل رسول شدن انبیاء، عبودیت آنها است. خداوند چون در زمان نیست و بر کل زمان احاطه دارد لذا طبق همان اشرافش، به مخلوقات خود نگاه میکند و بعضی را که در زندگی یکسری برتری هایی دارند، مقاماتی بر ایشان عطا میکند و لذاست که بعضی امام میشوند، بعضی رسول میشوند.
والسلام علیکم و رحمۀ الله برکاته
[2] اصول كافي، ج1، ص23